بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و اومدن این روزها بهاری و شب های روشن مبارک همه مون باشه. الهی که قدر بدونیم این روزهای نفس کشیدن در هوای بهشت رو.
من خیلی ساله همسر بهشتی رو دارم. از ماه های اولیه ازدواجم تاحالا. تو این سال ها حرف های زیادی رو نوشتم. تجربه هام، حس هام، یافته هام. خیلی هاشون هنوز برای خودم درس و تازگی دارن. بعضی هاشون خام و ناپخته یا زیادی شخصی بودن که تو انتقال وبلاگ از بلاگفا به اینجا حذفشون کردم. خلاصه من با این وبلاگ زندگی کردم و بزرگ شدم. نگاهم به زندگی و همسر داری رشد پیدا کرد و عمیق شد. و هرسال و تو هر دوره ای از زندگی، اینجا آینه ای از زندگی من و نگاهم به همسرداری بود.
این مقدمه ها رو چیدم که بگم حرفی که الان میخوام بزنم، نتیجه سال ها زندگی مشترکه، به نظر خودم یه جور بلوغ تو زندگی مشترکه. یکی از مهم ترین پست های اینجاست که من بعد یه عمر شنیدن، تازه الان از عمق وجود بهش رسیدم و چه خوشبخته کسی که قبل ازدواج یا تو سال های اول این قضیه رو درک کنه. برای همین دلم میخواد هدیه ش کنم به مجردا. خوشبخت بشین الهی.
اغلب ما، غیر اونهایی که تو سنین خیلی کم ازدواج کردن، با یه شخصیت تقریبا شکل گرفته وارد زندگی مشترک میشیم. علایقمون معلومه، خصوصیات اخلاقی مون، تعهدات مذهبی مون، درونگرایی و برونگرایی و سایر خصوصیات شخصیتی مون، نوع تفریح و اوقات فراغتمون، حتی برنامه هامون برای آینده زندگی. خلاصه اگر خجالت نکشیم، تو روز خواستگاری حتی میتونیم اسم بچه هامون رو هم به طرف مقابل بگیم. جنسیت و تعداد و فاصله شون که بماند.
حالا تو جریان خواستگاری و آشنایی چه کار میکنیم؟ سعی میکنیم آدمی رو پیدا کنیم که بیشترین شباهت رو به ما داشته باشه، یا تو صحبت ها و رفت و آمدها همدیگه رو نسبت به شکل بودنمون توجیه میکنیم. و بعد وارد زندگی میشیم. با یه شخصیت کامل شکل رفته، علایق مشخص، تفریحات مشخص، سلیقه های خاص و . و اصلا حواسمون نیست هرقدر هم انتخاب درستی داشته باشیم و هرچقدر هم آدم شبیهی به خودمون رو پیدا کرده باشیم، یک دنیا تفاوت کوچیک و بزرگ فردی و خانوادگی و فرهنگی و اجتماعی و تربیتی. پیش رومونه. دوتا دنیای مختلف میخوان جمع شن تو یه خونه، یه تصمیم مشترک بگیرن، یه زندگی مشترک رو شروع کنن. و این اول همه تنش های زندگیه.
و دلیل همه این تنش ها چیه؟ اینکه حواسمون نیست ما ذاتا با هم متفاوتیم، طبیعتا متفاوتیم، این تفاوت ذاتی ازدواجه، این تفاوت بد نیست، نشونه اشتباه در انتخاب نیست، نشونه بدبختی نیست، نشونه عدم علاقه نیست. ما متفاوتیم چون دوتا آدمیم. و اگه دونفر نبودیم نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم.
بله ما حواسمون نیست که همون اندازه که شخصیت من شکل گرفته و راضی ام از خودم، همون اندازه که ویژگی های خاص خودم رو دارم، سلیقه و علایق خاص خودم رو دارم، برنامه های خودم رو دارم . همسرم هم حق داره همه اونها رو داشته باشه. و اگه یک روز تعطیل من میگم بریم بیرون و اون به توی خونه بودن اصرار داره، اصلا نشونه بی محبتی یا خودخواهی اون نیست. همون قدر که من حق دارم اون هم حق داره. اگه اون دوست داره با یه خانواده رفت و آمد کنه و من دوست ندارم، همون اندازه که اون محقه من هم محقم. اگه اون اندازه که من تقیدات مذهبی دارم اون نداره، شکل درستش این نیست که اون شبیه من بشه، حتی اگه من اون سبک مداحی رو که همسرم گوش میده نمی پسندم، همه وظیفه م این نیست که راه های مختلف رو رو برم تا سلیقه اونو درست کنم! درست کردنی که اگه با خودمون صادق باشیم می بینیم تهش همیشه شکل «من» شدنه.
من همه این ها رو میدونستم. کیه که ندونه؟ بارها خونده بودم و حتی خودم نوشته بودم که «همسرتان را همانگونه که هست بپذیرید» و فکر می کردم پذیرفتم. اما یه وقت به خودم اومدم و دیدم همه تلاشم تو زندگی این شده که اونو شبیه خودم کنم. همه ناراحتیم تو جاهایی از زندگیه که اون شبیه من نیست. بیشتر حس ناکامیم تو ازدواج مربوط به اون زمان هاییه که این تفاوت ها به اوج میرسن و خودشونو حسابی نشون میدم.
و بعد همه این ها رو به حساب انتخاب اشتباه میذاشتم و اصلا حواسم نبود نمیشه دوتا آدم بود و متفاوت نبود. به ظاهر گفته بودم بله ما متفاوتیم، بله باید همسرم رو بپذیرم. اما در عمل همه تلاشم برای تغییر دادنش بود و نهایت آرزوم وقتی که اون تا جای ممکن شبیه من بشه.
خیلی راحت میتونید خودتون رو تو این مورد امتحان کنید. میخواین بدونین چقدر همسرتون رو پذیرفتین؟ یک دقیقه چشماتون رو ببندید و زندگی تون رو در ایده آل ترین شکل ممکنش تصور کنین.
حالا اون تصویر رو دوباره نگاه کنین، کجاهاش شبیه علائق همسرتونه. کجاهاش تفاوت هاتون هست و به چشم میاد و حل نشده. کجاهاش دارید کاری رو میکنید که مطابق میلتون نیست؟ (مثلا فقط یک بچه دارید در حالی که همیشه بچه زیاد دوست داشتین. )
تا وقتی که تصور ذهنی ما از خوشبختی و زندگی ایده آل این تصویر خودمحور یک جانبه باشه یعنی هنوز به بلوغ زندگی مشترک نرسیدیم. و از اون مهم تر اینکه به این آرزو نمیرسیم. چون رسیدنی نیست، واقعی نیست. مگه میشه یک زندگی دونفره این اندازه همه چیزش شبیه یک نفر باشه.
البته شاید در یک حالتایی بشه. وقتی یک نفر تو اون یکی دیگه حل میشه و خودش رو نمی بینه. این زندگی حتی اگر در ظاهر حسابی مطابق میل یک نفر باشه باز هم احساس خوشبختی و کامیابی توش نیست. چون شکل رابطه توش سالم و طبیعی نیست. شرط اول علاقه مند شدن اینه که طرف مقابل ما هویت و فردیت مستقل داشته باشه که تو این حالت نداره. ( شاید یه وقت یه پست دیگه نوشتم درباره اینکه چرا زن هایی که همه جور خوب و مطیع شوهراشون هستن باز هم بی وفایی و کم محبتی می بینن. چرا محبت زیاد و همه جانبه و ندیدن خود، اغلب محبت متقابل رو به دنبال نداره، چرا یکی از ت های مهم نه در دیدن خود و خواسته های خوده. البته الان فهمیدین تو اون پست چی میخوام بگم.)
خلاصه اینکه من فهمیدم اختلاف نظر نشونه انتخاب اشتباه نیست، تنش بد نیست، تفاوت ها با همه آزاردهنده بودنشون باید باشن . که نشون بدن این زندگی از دو تا آدم تشکیل شده نه یک آدم. و وقتی هیچ کدوم از اینها رو بد ندونیم چقدر تعریفمون از خوشبختی و بدبختی، از زندگی ایده آل و معمولی تغییر میکنه.
حالا که بد نیستن ، و حالا که تا شروع شد قرار نیست آه و ناله کنیم، یا کلی نقشه و تدبیر بریزیم که این آدمی که ذاتا درونگراست رو برون گرا کنیم، یا کسی که از بچگی پیاز تو غذا رو دوست نداشته پیازخور کنیم، یا برای آدمی که هیچ وقت اهل مطالعه نبوده هی کتاب بخریم و از فواید کتاب خوندن حرف بزنیم .
پس باید چه کار کنیم؟
جوابش خیلی ساده ست: «با هم بسازیم»
بله به همین سادگی. هیچ تکنیک خاصی هم نداره. فقط باید یاد بگیریم با هم کنار بیایم. یاد بگیریم یک نفر دیگه و خواسته هاش رو هم کنار خودمون و خواسته هامون ببینیم. و یه جوری این دوتا رو کنار هم مدیریت کنیم که نه سیخ بسوزه نه کباب. یک بار روز تعطیلمونو اون شکلی که اون دوست داره بگذرونیم و یکبار شکلی که خودمون دوست داریم. همه کارهایی که دوست داره انجام بدیم رو نه همیشه انجام بدیم نه کلا انجام ندیم. یه وقتایی خودمون رو ببینیم و یه وقتایی به خاطر طرف مقابلمون پا رو خواسته خودمون بذاریم و اذیت بشیم. یه وقتایی حواسمون به خوشحالی و ترجیح اون باشه و یه وقتایی به خواسته خودمون.
همه هنر زندگی اینه که تعادل این دوکفه رو نگه داریم. نه خودمون حل بشیم تو طرف مقابلمون و بعد با حس فداکاری یک عمر عذاب وجدان رو دوشش بذاریم، نه سعی کنیم اون رو حل کنیم تو خودمون که هی به ناکامی برسیم و ترکش های خشمش بهمون بخوره.
فرمول خانواده خوشبخت این نیست که یکی شبیه اون یکی دیگه بشه. شخصیت و علایقش و تفریحاتش و انتخاب هاش. خانواده خوشبخت خانواده ایه که توش دوتا آدم با این همه فاکتور متفاوت بلد باشن «با هم» زندگی کنن و کنار بیان و یاد بگیرن هم رو ببینن.
با این نگاه چقدر تعریف خوشبختی عوض میشه. «انتخاب درست اولیه»، چقدر کنار «مهارت پذیرش»، اهمیتش رو از دست میده. تو این نگاه زندگی خیلی سخت میشه چون انگار قرار نیست چیزی عوض بشه. چون رویای تغییر طرف مقابل پاک میشه. بله واقعیت ازدواج همینه. یک مرحله سخت که البته شیرینی هاش هم کم نیست. یه چلوندن حسابی برای کنار گذاشتن خودخواهی. یه آسیاب که گندم وجود آدمو با همه خواسته هاش و آرزوهاش و برنامه ها و تصمیماتش حسابی خورد میکنه. یه وقتایی، وسط این راه پر فراز و نشیب «ساختن» آدم صدای استخون ها خودش رو هم میشنوه. اشکالی نداره. قرار بوده همین باشه. این صدای له شدن استخون ها نیست که از پابیفتیم، داریم استخون میتریم که رشد کنیم، بزرگ تر و قوی تر و کامل تر بشیم. و تو راه این ساختن با یکی دیگه، خودمون هم ساخته بشیم.
شما هم لابد شنیدین که تو ازدواج «من»ت باید «نیم من» بشه. چقدر حکمت تو نصیحتای قدیمی هست. نه اینکه کامل خودت رو بذاری کنار، نه اینکه همش خودت باشی و اندازه قبل به خودت بها بدی. یکم خودت رو ببینی یکم طرف مقابلت رو. و همون اندازه که به خودت حق میدی بابت انتخاب های کوچیک و بزرگت تو شکل زندگی. به اون هم حق بدی. به شکل کار کردنش، معاشرت کردنش، رفت و آمدهاش، سلیقه غذاییش، لباس پوشیدنش، تفریحات مورد علاقه ش و .
پ.ن: احتمالا اینجا یه سوال پیش میاد. اینکه همه اینها درست. اما تو رابطه ش با مذهب، تو موضوعاتی که به دین و دینداری مربوط میشه چی؟ چقدر باید بپذیریم؟ چه کار باید بکنیم؟
من برای این سوال جواب دارم اما یه پست جداگانه میطلبه. دوست داشتم قبلش نظر شما رو هم تو این زمینه بدونم. خیلی ممنون میشم اگه برامون بنویسید به نظر شما این پذیرش تو حوزه های مربوط به دین و دینداری همسرمون تا کجا و چقدر باید باشه؟
درباره این سایت